loading...
خیاط
محمد بازدید : 3 چهارشنبه 23 بهمن 1392 نظرات (0)

وقتی می گی همه چی تمومه

عشق و عاشقی دیگه کدومه

بدون تو دل مگه می تونه

تو رو خدا نرو ازاین خونه

وقتی که گفتم دل به تو دادم

تو دلت گفتی من چقد سادم

حالا که از چشم تو افتادم

می گی عاشقی رفته از یادم

می خوام که بمونی

هنوز تو همونی

نگو که از چشمام عشق رو نمی خونی

هنوز نمی دونم

بگو تا بدونم

چرا بهم گفتی پیشت نمی مونم؟

بی تو شدم یه زندونی

کاشکی کنارم بمونی

عشق روتو چشمام ببینی

دیگه منو نرنجونی

این آسمونم مال تو

عشقم و جونم مال تو

هر چی که دارم مال تو

دار وندارم مال تو

می خوام که بمونی

هنوز تو همونی

نگو که از چشمام عشق رو نمی خونی

هنوز نمی دونم

بگو تا بدونم

چرا بهم گفتی پیشت نمی مونم؟

محمد بازدید : 3 چهارشنبه 23 بهمن 1392 نظرات (0)

خياط در كوزه افتاد

در شهر ري در زمانهاي قديم خياطي زندگي ميكرد كه آدم كنجكاوي بودوراه قبرستان شهر از كنار مغازه مرد خياط مي گذشت بنابراين وقتي كسي ميمرد و جنازه اي به سوي گورستان مي بردند از مقابل دكان خياط عبور ميكردند.

خياط  به فكرش رسيد كه حساب تعداد افرادي كه هر ماه براي دفن به قبرستان   مي برند رابراي خود داشته باشد.اما از آنجا كه درس نخوانده بود و نميتوانست آمارمرده ها را در دفتر بنويسد. به بازار رفت و كوزه اي خريد و آن را در گوشه طاقچه مغازه گذاشت و از كف رودخانه مشتي ريگ آورد و در كنار كوزه ريخت و از آن روز به بعد هر گاه مرده اي  به گورستان مي بردند خياط يكي از ريگ ها را در كوزه مي انداخت اين كار را تا يكماه ادامه ميداد و در پايان كوزه را خالي و ريگ ها را مي شمرد و و وقتي در ميان جمع بود اعلام ميكرد و ميگفت در حق همديگر خوبي كنيد دنيا به آدمي وفا نمي كند در ماه گذشته فلان تعداد از مردم مردند.

آرام ارام همسايگان او باخبر شدند كه خياط چطور آمار مرده ها رو دارد و اين كار براي آنها مايه شوخي و سرگرمي شده بود و سر به سر خياط ميگذاشتن و از او آمار ميگرفتن و با او شوخي ميكردن.

تا اينكه مرد خياط سالخورده شد و در بستر بيماري افتاد و جان به جان آفرين تسليم كردومرد.

همسايگان همت كردند و او را در گورستان به خاك سپردن مغازه او هم چون پسري و شاگردي نداشت تعطيل شد.

يك روز يكي از مشتري هاي خياط كه پارچه اي به او داده بود تا برايش لباس بدوزد به سراغ خياط رفت وقتي ديد كه دكان بسته است از همسايگان سراغ خياط را گرفت يكي از همسايه ها گفت خياط همچو ديگران در كوزه افتاد.

از آن روز به بعد( سخن مرد خياط در کوزه افتاد) تبديل به ضرب المثل شد و بين مردم بر سر زبانها افتاد.

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 52